۳۰ دی ۱۳۹۹

امروزم رو با میلی با رفتن به یکی از مراکز خدمات سلامت نزدیک توی منطقه ۱۱ شروع کردم. تجربه ای که توی ذهنم از این مرکز بود چیز مطلوبی نبود، به نظرم می رسید خطاهای پرسنل در ثبت افراد زیاده، پیگیری هاشون کمه و اطلاعات زیادی رو نمی تونم بدست بیارم. به همین خاطر بی میل بودم، ولی می بایست خودم رو مجبور می کردم به خوش بین بودن. مسیر نزدیک بود و وقتم کمتر تلف میشد و برای من که ابتدای راه بودم و هنوز باید آزمون و خطا کنم تا بهترین راه و برای پیدا کردن مراقبین پیدا کنم کافی بود.

ورود به مرکز با دیدن همکارهای قدیمی شروع شد، سلام و احوالپرسی که برام خیلی اهمیت داشت. انگار دلم باز شد از دیدن چهره های آشنا بعد از مدتها و بعد هم با سفارش رئیس مرکز به پرسنل که کار من رو راه بندازن و با هام همکاری کنن و سیستم کامپیوتر در اختیار من قرار بدهند تا بتونم اطلاعات سالمندان رو در بیارم ادامه یافت.

به خاطر شلوغ بودن مرکز و کثرت پرسنل این کارو در اسرع وقت انجام دادم و البته همانطور که انتظار داشتم بعد از گذشت بیشتر یکی دو ساعت چیز زیادی هم عایدم نشد. در لابلای کارهام متوجه شدم که مرکز بهداشت و بسیج منطقه برای پیگیری وضعیت سلامت خانواده ها از نظر کووید ۱۹با هم همکاری می کنن. از این فرصت استفاده کردم و خودمو به نیروی بسیجی رسوندم و معرفی کردم. هدفم رو از پژوهشم گفتم و ازشون خواستم اگر از بین خانواده های منطقه، خانواده ای رو می شناسن که از سالمند در خونه مراقبت می کنن بهم خبر بدهند. شاید به جرات بتونم بگم اگر این نیرو فراموشش نشه، این تنها عایدی من از مراجعه به اون مرکز از نظر کسب اطلاعات بود.

ازونجاییکه از عملکردم راضی نبود با وجود خستگی زیاد سری به پایگاه بهداشت زیر مجموعه همون مرکز زدم. دیگه نمیگم که باز هم مورد لطف و عنایت دوستان قرار گرفتم. با وجود اینکه روز آخر ماه بود و پرسنل گرفتار جمع بستن عملکرد و آمار ماهیانه تا جایی که از دست شون بر میومد بهم کمک کردن و ن با یه لیست بلند و بالا اسامی سالمندان اونجا رو ترک کردم.

 

بعد رفتم بهزیستی شهرستان۱. توی ساختمون اول با راهروی های پهن و روشن احساس زیاد بدی نداشتم، ولی یه استرس پنهان رو حس می کردم، فکر می کنم چون نا خودآگاه یاد حدود یک سال پیش افتادم که خاطره خوبی از مکالمه با یه کارشناس و گرفتن راهنمایی ازش ندارم.

الان که فکر  می کنم،  می بینم چقدر استرس روی فکر و عملکرد آدم تاثیر میذاره و باعث اشتباه و هدر رفتن وقت و انرژی میشه. امروز به خاطر استرس نتونستم درست فکر کنم و به همین خاطر به اتاق اشتباهی برای پیگیری نامه ام مراجعه کردم و همین اشتباه باعث شد بارها و بارها از ازین ساختمون به اون ساختمون، ازین طبقه به اون طبقه. ازین اتاق به اون اتاق توسط پرسنل پاس داده بشم. نمی دونم برای شما هم اتفاق افتاده یا نه. اینکه سراغ یه دوست نری، یعنی رویت نشه که بری و بخوای توی وقت کم، یه کار و اصولی و قانونی و بدون مزاحمت برای دیگران یا پارتی بازی پیش ببری و بعد … اونقدر کار طول بکشه و پیچ بخوره که پشیمون شی. امروز ازون روزای من  بود.

خسته شدم. بیشتر از این بالا و پایین شدن ها، چیزی که خسته م کرد، پروسه بروکراسی و برخوردهای نا مناسب بعضی پرسنل بود، یه حسی شبیه از سر خود باز کردن ارباب رجوع. اونایی هم که برخورد بهتری داشتن یه جورایی راهنمایی درستی نمی کردن و من تقریبا گیج شده بودم. در کنار ناله ها و ابراز نارضایتی های مددجوها. همینطور که ازین طرف به اون طرف می رفتم تعداد قابل توجهی از مددجوها رو می دیدم که به دنبال گرفتن تسهیلات بودند و چیزی عایدشون نمیشد. اکثرا گریون، عصبانی، طلبکار، ، خسته و …

علی رغم تلاشهام کار من هم در نهایت به خاطر نبودن کارشناس مربوطه به سر انجام نرسید و قرار شد فردا پیگیری کنم.

 

نام نویسنده: مدیر سایت - Admin@User

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.