۲۸ بهمن ۱۳۹۹

امروز  رفتم به موسسه بهزیستی (ی)، بعد از یک سال. سابقه آشنایی ما باز هم به زمانی میرسید که در مرکز بهداشت کار می کردم. دفعه گذشته برای تحقیق در مورد موضوع و ابعاد پایان نامم و روشن شدن ذهنم ، بهش مراجعه کرده بودم. با چند تا از کارکنانش صحبت کرده بودم و تقریبا پیشینه ای ذهنی از هم داشتیم.

طبق قرار قبلی به مددکار مربوطه مراجعه کردم، اندکی توی اتاقش نشستم، با صبوری زیاد اسامی افراد تحت پوشش شون رو به همراه شماره تلفن و حدود محله از توی کامپیوتر در آوردن و من یادداشت کردم. سوالاتم رو پرسیدم، در حالیکه نزدن ماسک به صورتشون رو توجیه می کردن، با ترس و لرز زیاد با هم گپی در مورد اوضاع جامعه زدیم و لطف بزرگتری هم کردن، برای حدود نیم ساعتی اتاقشون رو ترک کردن تا من بتونم با یکی از مددجو ها صحبت کنم. یک گپ و گفت نسبتا غیر رسمی.  در واقع یه جورایی برای محک زدن خودم و برای اینکه ببینم در یه مکالمه چهره به چهره چطور میتونم ورود به مطلب کنم و کمی از اوضاع و احوالات مددجوها با خبر شم، پای درد دل شون بنشینم.  اگرچه مصاحبه توی برنامه امروز من نبود ولی کمک زیادی به من کرد تا چیزهای جدیدتر یاد بگیرم.

 

یک سال پیش :

دیدن چهره های آشنا همیشه آدم رو خوشحال می کنه. به خصوص وقتی که پیشینه ذهنی خوبی هم ازون شخص داشته باشی. وارد موسسه ( ی) شدم. اعضای کلیدی این موسسه اعضای یه خانواده بودن. جایی که همبستگی و مشارکت اعضای خانواده برای گذران زندگی و دوا کردن دردی از دردهای جامعه برای من ارزش زیادی داشت.

یه گفتگوی میز گردی کوچک داشتم، آشنایی با مدیریت و آشنایی با چند کارشناس. هر کدام در حیطه وظایف خودشون توصیه هایی کردن و اطلاعاتی رو در اختیار من گذاشتن. بعضی ها با حوصله بیشتر و بعضی ها با عجله بیشتر.

چیزی که عایدم شد این بود:

  • باید نامه رسمی داشته باشم.
  • حتی اگر دیگران بهم پیشنهاد بدهند ، من قرار نیست کار پایان نامه ام را سر هم بندی کنم تا فقط تمام شود.
  • اینجا جایی است که بر می گردم ولی نه به این زودی.
  • حوصله دیدن بعضی چهره ها رو حالا حالاها ندارم، از بعضی ها مشخص است که چیز زیادی دستگیرم نمی شود.

کمیته امداد امام خمینی مناطق ۱۶ و ۱۹:

نزدیک اذان ظهر رسیدم و قاعدتا باید صبر می کردم تا ساعت نماز تمام شود. یه جورایی وقت تلف کردم تا بتوانم با مدیریت کمیته صحبت کنم و دستورش را بگیرم. چیزی خوردم،  قدم زدم، چند تماس تلفنی گرفتم و به بازاری که به خاطر شرایط کرونا از رونق افتاده بود نگریستم.

ملاقات کوتاه انجام شد و به سراغ مددکارها رفتم تا مثل قبل شماره ها و اسامی خانواده های سالمندان رو بگیرم.

چیز جدیدی ندارم بگم ، طبق دستورالعمل های کرونا پشت میز ایستادم، از اینکه بعد سالها آشنایی برای اولین بار به کمیته رفته بودم تا اون کارشناس رو در محیط کار خودش ببینم اظهار خوشحالی کردم. به خستگی مددکارها و اینکه نیاز داشتن اندکی استراحت کنن، غذاشون رو بدون عجله و فضای خصوصی شون بخورن احترام گذاشتم. خدا رو شکر کردم که در شرایط کرونا مجبور نیستم هر روز سر کار حاضر شوم و غذامو در محیط کارم بخورم. روی صندلی مراجعین توی راهرو نشستم و به صدای تالاپ تولوپ قدم زدن های آدمها و لرزیدن زیر پاهام توی اون ساختمون قدیمی و فرسوده نه چندان تمیز گوش دادم و در نهایت با شماره تلفن ها به خونه برگشتم، در حالیکه خسته و عصبی از شرایط حاکم بر همه محیط  اطرافم بودم. کررررونااااا

نام نویسنده: مدیر سایت - Admin@User

دیدگاه در رابطه با “۲۸ بهمن ۱۳۹۹

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.