۲۷ بهمن ۱۳۹۹

امروز اول رفتم کمیته امداد ۱۰. از زمانی که توی مرکز بهداشت کار میکردم دلم میخواست حداقل یه بار به این اداره سری بزنم، اما فرصت نشده بود. به ساختمون جدیدی منتقل شده بود. یه دوست از زمان همون کار توی مرکز بهداشت اینجا داشتم که نمی دونستم من رو ببینه خوشحال میشه یا نه. دوستی که صبح ها توی اتوبوسی که به سمت محل های کارمون می رفتیم بعضی اوقات هم سفرم میشد و پر از نور و امید و انرژی بود.با هم از کارهای مشترکی که می کردیم می گفتیم و از مشکلات و موانع سازمانی حرف می زدیم. از حجم کاری که خسته و فرسوده مون می کرد و غیره غیره.

بینابین کار اداری و پیگیری نامه ام به در اتاقش رفتم و با استقبال و چهره گشاده اش مثل همیشه مواجه شدم. به خاطر شرایط کرونا یه میز جلوی درب اتاقش گذاشته بود و با ارباب رجوع ها از پشت میز صحبت میکرد، با این حال با اصرار زیاد وارد اتاق پر نور و با درو پنجره بازش شدم و در کنارش نفسی تازه کردم.

به محض اینکه فهمید برای چی مراجعه کردم دست به کار شد و تمام سعیش رو کرد تا مسیر و برای من هموار تر کنه. پیگیری اتاق به اتاق و نفر به نفر. با اینکه خودش کم کار نداشت.

لیست اسامی سالمندان از کار افتاده آماده شد، خیلی تلاش کردیم تا محلی رو برای مصاحبه ها در نظر بگیریم داخل یکی از اتاق ها یا یه ساختمون دیگه، توضیح دادم محیط شلوغ و مصاحبه در حضور کارشناسان کمیته از نظر اخلاقی و همینطور قواعد پژوهش درست از آب در نمیاد ، ضمن اینکه هماهنگ کردن افراد برای مراجعه کار آسونی نیست و زمان و هزینه زیادی رو می طلبه و با وجود شرایط کرونا و وضعیت سالمندان شاید بهتر باشه که مصاحبه ها رو تلفنی بگیرم ولی اتفاقی که افتاد این بود که در طی مکالمات من با رئیس کمیته، متوجه شدند که من نیاز زیادی دارم که صدای افراد شرکت کننده در مصاحبه رو ضبط کنم، به همین خاطر موضوع مصاحبه ها به مشکل خورد، در واقع با مخالفت ایشون مواجه شدم. توضیحات و توجیهات من فایده ای نداشت که نداشت، مکالمه ایشون با حراست کمیته شهرستان ، مساله رو مهم تر و پیچیده تر کرد و تلاش های من برای راضی کردن  مسوول حراست هم بی نتیجه موند.

در نهایت یک جمع بندی کردیم، اینکه یا من مصاحبه ها رو به صورت حضوری و بدون ضبط صدای افراد و تنها با یادداشت برداری انجام میدهم و یا در این مرحله پژوهش از مدد جوها ی کمیته استفاده نمی کنم.

من ترجیح دادم راه سوم رو انتخاب کنم، اول مصاحبه هامو با افرادی که توسط سازمانهای دیگه معرفی شدن و بین شون از مددجوهای کمیته هم هستند شروع کنم و سپس وقتی در مهارت مصاحبه گرفتن قوی تر شدم، اگه هنوز نیازی به ادامه بود و شرکت کننده کم داشتم به سمت کمیته برگردم.

*****

داستان کمیته ۱۰ باعث شد وقتی به کمیته ۱۷ مراجعه می کنم، قضیه ضبط رو مطرح نکنم. فکر کردم اسامی رو بگیرم بدون درد سر و ایجاد حساسیت، پیش خودم امانت نگه دارم تا وقتی که برای فاز دوم مطالعه ام ازشون استفاده کنم.

مدیر پشت یه دیوار آماده با شیشه های نسبتا بزرگ نشسته بود. وسعت اتاق و چیدمان اداری شبیه همه محیط های اداری، ولی تر و تمیز و نو به نظر میرسید.  با چهره ای جدی و محترمانه. دم در ایستادم و کوتاه موضوع پایان نامه رو مطرح کردم و سریع رفتم سر اصل مطلب.  کارشناسی که قبلا باهاشون از طریق مرکز بهداشت کار می کردم از اونجا رفته بودند و لذا نتونستم آشنایی هم بدهم. یعنی اوضاع یه جوری پیش رفتم که حس کردم دو خط اضافه تر صحبت کنم زیاده گویی است.

به اتاق کارشناس کمیته رفتم، آخر وقت بود و خدا خدا می کردم که کار به روز دیگه ای موکول نشه. مسیر طولانی و ناتوانی در پیش بینی برخورد ها و موقعیتی که داشتم باعث میشد بخوام که زود تر تموم بشه. پیش خودم گفتم: چی فکر می کردم و چی شد. توی اتاق کارشناس مکالماتی بین مون رد و بدل شد، سعی کردم اطلاعاتی در مورد وضعیت مردم و خدمات کمیته و چگونگی دسترسی به مردم و نیازهاشون و … بگیرم، ولی باز هم در محیط احساس راحتی نداشتم، بودن در موقعیت یه ارباب رجوع که کارت به خوش اخلاقی و سرحالی کارمند بستگی داشته باشه منو معذب میکرد. اسامی رو گرفتم و برای صرفه جویی در وقت خودم و کارشناس به به مددکارها برای گرفتن شماره تلفن ها حواله شدم.

مدد کار اول حضور نداشت. مددکار دوم اصرار زیادی کرد که دونه به دونه اسامی رو پیدا کنه و خودش دست نویس توی برگه بنویسه و کمک منو هم قبول نکرد. مددکار سوم مهمان داشت و من زیر چشم منتظر بودم تا کار مراجعینش تموم شوند که با اوج گرفتن سر و صدای یه خانم و برخورد یه میله به کنار سرم به خودم اومدم، اگر دو سانت این طرف تر می خورد قطعا اتفاق بدی برای صورتم می افتاد.

شخصی که میگم برای گرفتن تسهیلات مراجعه کرده بود ولی با توجه به قوانین و اینکه همسر داشت، تسهیلاتی بهش تعلق نمی گرفت. لذا متوسل به سر و صدا شد. حتی کار به جایی رسید که دیوار های پاراوانی پیش ساخته رو با ضربه از جا در آورد. عصبانیت وحشتناک، توهین و ناسزا و فحش، که نمی دونم واقعا عصبانیت بود یا یه شو برای تحت تاثیر قرار دادن دیگران…  به ادعای اون خانم که صورتی سوخته، سر و وضعی نه چندان مناسب داشت، همسرش معتاد بود و هر چه از کمیته می گرفت رو صرف مواد می کرد و با بدرفتاری هایی که داشت زندگی فرزند رو هم به خطر انداخته بود…

مددکارها خیلی سعی کردند که آرومش کنن ولی نتونستن، مددکار خانوم جرات جلو آمدن نداشت و مددکارهای آقا به خاطر حفظ شئونات نمی تونستن نزدیک شوند ولی سعی می کردند با حرف زدن، خانوم رو قانع کنند. لذا مشکل رو به حراست و مدیریت اطلاع دادند. توی همین کش و واکش یکی از کارکنان با ۱۱۰ هم تماس گرفت. چون واکنش خانوم این بود که من از ۱۱۰ نمی ترسم و به هر کی میخواین زنگ بزنین که بیاد. مدیر مجموعه خیلی طول نکشید که خودش رو رسوند. همون مرد جدی و محترم. با صدایی محکم  و پر از اقتدار ولی نه به حالت دعوا  خانوم رو یه جورایی ساکت کرد، کامل براش توضیح داد که کاری از دست شون بر نمیاد یا باید بره طلاق بگیره تا از زیر پوشش همسر بیرون بیاد و یا دستور قضایی بیاره که کمیته بتونه باهاش همکاری کنه.” چرا به بیت المال صدمه می زنی” … حرفی که سالها بود از دهان هیچ مدیری نشنیده بودم. به مددکار ها هم توصیه کرد، هیچکس جوابش رو نده.

من مات و مبهوت اوضاع پیش اومده بودم، مددکار خانوم منو صدا زد که به اتاقش برم. فکر می کنم از چشم های من خوند که چقدر پریشون و مستاصل هستم. با اینکه یه میز جلوی درب گذاشته بودن تا مراجعین به داخل اتاق ها به خاطر شرایط کرونا وارد نشن، و از پشت میزها با مراجعین صحبت می کردن، ولی شرایط پیش اومده باعث شد، من به اتاق وارد شم. در دور ترین نقطه ای که ممکن بود به فاصله نزدیک یک و نیم متری بنشینم و در اتاق رو پشت سرم ببندم. به این ترتیب با همکاری اون مددکار که وظیفه ای هم نداشت، شماره تلفن ها دونه دونه از کامپیوتر درومد و من یادداشت کردم. نمی دونم خواست خدا بود تا من در اون لحظه زمان اونجا باشم یا شانس. ولی تا یکی دو ساعت گیج احوال پیش اومده بودم. وقتی از ساختمون خارج شدم نیروی انتظامی هم رسید. اول گفته بودن که سعی کنید مشکل رو خودتون حل کنید، چون موضوع حاد و در اولویت نبود، ولی یه نیرو با موتور سیکلت برای اطمینان از حل شدن قضیه فرستاده بودن.

نام نویسنده: مدیر سایت - Admin@User

دیدگاه در رابطه با “۲۷ بهمن ۱۳۹۹

  1. Annie گفت:

    I have been surfing online more than 3 hours today, yet I never found any interesting article like yours.

    It’s pretty worth enough for me. In my view, if all site owners and bloggers made good content
    as you did, the internet will be much more useful than ever before.

    My site … cialis

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.