امروز یه روز نفس گیر بود. طبق قرار قبلی به بهزیستی شهرستان ۲ مراجعه کردم. قرار بود پس از اینکه حراست، مدارک و نامه و پروپوزالم رو تایید کردند و اجازه پژوهش صادر شد به کارشناس مرتبط مراجعه کنم اسامی موسسات بهزیستی تحت پوشش رو بگیرم یه هماهنگی داخلی انجام بشه و بعد من برم درست سراغ موسسه ای که با کار من مرتبطه. یعنی موسساتی که میتونن اسامی خانواده های سالمندان رو در اختیار من قرر بدهند ولی اتفاقی که افتاد این بود که :
حدود یکی دو ساعت توی اتاق حراست نشستم تا نامه ام و کپی مدارکی که گذاشتم و دستوری رویش خورده بود پیدا شد، فرم تعهد نامه ام رو امضا کردم و با کارشناسان حراست وارد بحث شدم. یکی شون در حالیکه به صورت تلفنی کار من رو پیگیری می کرد تا من رو از سرگردونی بین ساختمون های مختلف و مراجعه به آدم های مختلف نجات بده پرسید: هدفت از اینکه می خوای این کار پژوهشی رو انجام بدی چیه؟
جواب دادم: می خوام مشکلات مراقبینی که از سالمندان توی خونه مراقبت می کنن رو نشون بدهم. شاید یه کسی به دادشون برسه.( سعی داشتم خیلی ساده و عامیانه صحبت کنم)
- پس با یه ذهنیتی وارد ای پایان نامه شدی؟
- ذهنیت که داشتم چون هم توی یه دوره ای خانوادم خیلی گرفتار مراقبت از سالمندان بودند و هم اینکه خب مطالعه زیادی کردم، قاعدتا به خاطر اون مقاله خونی ها بدون ذهنیت نیستم.( نمی دونستم این سوالات بخشی از فرایند کار برای تایید نامه منه یا یه علاقه شخصی یا یه جور وقت گذرونی!!!)
- پس می خوای همون چهار نفری هم که از سالمندانشون توی خونه مراقبت می کنن، دیگه این کارو نکنن و برن سالمندشون رو بذارن خانه سالمندان.
حقیقت وقتی به اینجای بحث رسیدیم کمی جا خوردم تا به حال اینجوری به این قضیه نگانکرده بودم. جواب دادم:
- نه هدفم این نیست، من در بین مصاحبه ام می پرسم که فواید، مزایا، شیرینی و لذتی که مراقبت از سالمند داره برای مراقبین و خانواده ها چیه. چه چیزی مانع از مراقبت موفق میشه و چه چیزی کارو براشون تسهیل می کنه. هر دو جنبه رو می پرسم.
- ولی از ذهنیتی که دارید از الان نتیجه پایان نامه تون مشخصه. شما اصلا برای چی می خوای همچین تزی رو بنویسی؟
- گفتم شاید قابل پیش بینی باشه ولی من نمی تونم حرف توی دهن مردم بذارم. شاید خیلی از کاری کهمی کنن و خدماتی که سازمانها ارائه میدهند راضی باشن و شاید هم کاملا بر عکس. به نظر من راضی نیستن و مشکلات زیادی دارن ولی…
اینجای بحث که رسیدیم کارشناس دیگه ای دخالت کرد و گفت، هدفش هر چی باشه در نهایت باید نمره اش رو بگیره تا بتونه مدرکش رو بگیره.
با این حرفش جو سنگین ولی صمیمانه شکست و من لبخندی زدم و گفتم درسته حق با شماست. من هر چقدرم که اهداف پیچیده و با ارزشی رو دنبال کنم در نهایت امر دوست دارم کار آسون پیش بره و با نمره عالی دفاع کنم و نمره ام رو بگیرم.( خسته بودم از مکالمه ای که مفید اما غیر ضروری بود. ترجیح دادم تسلیم شم)
مکالمات ما اینجا ختم نشد ولی از بیان جزییات بیشتر خودداری می کنم. نامه رو بالاخره گرفتم. علی رغم هماهنگی قبلی، اون کارشناس حضور نداشت و من تصمیم گرفتم روز دیگه ای رو برای این پیگیری تلف نکنم. به همین خاطر بعد از گرفتن نامه به ساختمون دیگه ای رفتم تا خودم حضوری کارو پیگیری کنم.