باز به کمیته امداد ۱۱ مراجعه کردم . این بار از طریق همون دوستم با معاون منطقه آشنا شدم. پر انرژی به نظر می رسید و حرف زیادی برای گفتن داشت. یه جورایی از اینکه من را دعوت به اتاقش کند و صبورانه بخواهد حرف بزند و پرسش و پاسخ کند غافلگیر شدم. در مدتی که اونجا بودم دیدم که مسوولیت زیادی هم دارد و دایما مراجعین به او مراجعه می کنند و از مشکلاتشان می گویند و قسمتی از کار اداریشون رو هم پیش میبرن. در مقابل این گفت و شنود خشکم زده بود. حس می کردم اگه قلم و کاغذ در بیارم و یا خواهش کنم که مکالماتمون مثل یه مصاحبه ضبط بشه یه جورایی این جو راحت به هم می ریزه، شاید به نوعی بی احترامی باشه و شاید رشته کلام از این زیبایی که داشت پیش میرفت پاره شه. به همین خاطر اگرچه افسوس می خوردم ولی برای دقایقی پایان نامه رو فراموش نکردم تا فقط بشنوم. بشنوم از شخصی که به تازگی عزیزی رو از دست داده بود و از حکم مراقب خارج شده بود. ولی ازشون خواستم و اجازه گرفتم تا یه بار دیگه اگه فرصتی شد به صورت مصاحبه خدمت شون برسم.
با مددکارهای آقا هم آشنا شدم. افرادیکه تعداد زیادی پرونده مددجو زیر دست شون بود و مکالمه ما به سختی با چند سوال و لبخند خلاصه شد و قرار شد برای مصاحبه با افراد در روزی معین، روزیکه تعداد مددجوها بیشتر است مراجعه کنم و با کمک این افراد مصاحبه ها رو به صورت چهره به چهره انجام بدم.