روز های شلوغ پلوغی رو پشت سر میذارم، هنوز کاری تموم نشده کار دیگه ای رو باید شروع کنم و این باعث میشه نتونم با آرامش فکر کنم و تصمیم بگیرم
بیشتر از همه این شلوغی ها چیزی که عذابم میده اینه که در تصمیم گیری هایی که مربوط به امور کاری من میشه دخالت ندارم و باید تصمیم های دیگران رو عملی کنم
و وقتی به عنوان یه کارشناس به جای یه مدیر در جلسه ای حاضر میشم، به حرفهای من احترام گذاشته نمیشه و بعد مورد انتقاد در مورد صحبت هایی که در جلسه هستم قرار می گیرم
خب اگه من شایستگی رفتن به جلسه به جای شما رو بعد از ۱۳ سال سابقه ندارم و تام الاختیار نیستم، چرا من رو جای خودتون به جلسه می فرستید…
این افکار توی ذهنم دور می زنه تا می رسیم به روز ۲۱ آبان
منتظر دیدن چند نفر از مراقبان هستم
چند هدیه کوچک تهیه کرده ام تا برای یادگاری بهشون بدهم به خصوص که به تازگی روز پرستارو پشت سر گذاشتیم
و استرس کم بودن استقبال رو دارم
به خاطر هشدارهایی که مدیر قبلا بهم داده
و
تنها چیزی که خستگیم رو در می کنه احساس مفید بودن انجام این فعالیت هاست، دیدن لبخند افرادیکه واقعا به این فعالیت ها نیاز دارن
همایش دیابت برای من بهانه ای برای تازه شدن دیدارهاست
دیدار با کسانی که دوستشون دارم
دوست داشتم تا ابد همه ما فرصت داشتیم تا با شما مراقبان عزیز در پارک لاله قدم می زدیم، از هوای تازه بارون خورده پاییزی لذت می بردیم، به برگ های رو به زرد رفتن زل می زدیم و توی اون آلاچیق های قشنگش می نشستیم و اون قدر بلند بلند می خندیدیم که همه نگاهمون می کردن ، بی خیال همه چی
اما هرگز اتفاق نیوفتاد