وقتی یک سال پشت سرم را نگاه می کنم می بینم چه روزهای عجیب و غریبی را داشته ام.
روزهایی که گاهی تا انتهای نامیدی پیش می رفتم و گاهی به بلندای آسمان شاد و راضی بودم.
و از چه جاهایی که سر نیاوردم. بعضی با برنامه قبلی و بعضی بدون قصد در روزگارم تقدیر و تحریر شد.
چه لحظاتی که مورد لطف و مهربانی دوستان نادیده ام ، مراقبین عزیز قرار گرفته ام و چه لحظاتی که مورد خشم و غضب.
به اندازه یک کودک خوشحال و به اندازه یک مسوول بلند پایه شرمسار.
روزهای نخست سال با مراجعه به بیمارستان فارابی تهران شروع شد
پارک بانوان، همایش سفیران، سرزدن به پایگاه های سلامت، بیمارستان امام خمینی، مرکز تحقیقات سرطان و انجمن آلزایمر ایراان
برگزاری کارگاه های لاوینا
رفتن به آپارتمان خانم بشردوست
رفتن به درب منازل مراقبین و دیدار کردن با سالمندان
تعطیلی های بی وقفه و پیش بینی نشده
قطع شدن اینترنت و فیلترینگ
بلوکه شدن خط تلفنم که چه درد سرهایی به دنبال داشت
هزینه ها … هزینه ها … هزینه ها
به خدا که این یک سال هیچ از یک سفرنامه کم ندارد
و من امروز ایستاده ام با کمی ترس، با کمی اضطراب، با کمی دو دلی، با کمی خستگی ، با کمی تردید میان انتخاب دو راه … انتخاب دو مسیر … یک چشمم به پشت سرم است و یک چشمم رو به جلو.
ناتمام …